دیانا در سفر- جنگل پاقلعه
تصمیم گرفتیم تعطیلات خرداد رو با دایی و خاله بریم جنگل. دیانا از یک هفته قبل هر روز صبح که خواب بیدار میشد با خوشحالی می پرسید پس کی میریم جنگل؟ یا می گفت: مامان تو جنگل شیر هم می بینیم یا من دوست دارم ببر ببینم، آخ جون میریم جنگل و یا از شدت هیجان و کم صبری برای دیدن جنگل گریه می کرد. عزیز دلم راهی شدیم و تو دوست داشتی همش پیش بهار و زن دایی باشی و کمتر تو ماشین ما بودی. گاهی خیلی دلت تنگ می شد و یه سر میومدی.خیلی دوست داشتی همه دور هم باشیم ولی خوب تو راه امکانش نبود. بعد موقع ناهار یا زمانهای دیگه که دور هم جمع بودیم تو با خوشحالی می گفتی : همه با هم هستیم، یا همه دور هم نشستیم. با مسافرت عید یعنی همین سه ماه پیش خیلی فرق کرده بو...